. مقدّمه
با وجود شهرت فراوان نصراالله منشی، اطّلاع چندانی از وی در دست نیست و ابهامات فراوانی درخصوص احوال و آثارش وجود دارد. همچنین وی در یگانه اثر به جاماندهاش، یعنی ترجمۀ کلیله و دمنه، مطلبی دربارۀ خود و خاندانش ننوشته است. نام کامل او و سلسلۀ انسابش، ابوالمعالی نصراالله بن محمّد بن عبدالحمید بن احمد منشی است و خاندانش از بزرگان و صاحبمنصبان خوازمشاهی و غزنوی، و خاستگاه ایشان شیراز بوده است (ر.ک: غیاثالدّین، 2535: 144 و 147؛ رازی، 1378: 1/195؛ فسایی، 1382: 2/1185).
ابونصر احمد بن عبدالصّمد در اوایل حال در خوارزمْ صاحب دیوان التونتاش حاجب و پسرش، هارون، بوده و پس از فوت خواجه احمدِ حسن میمندى، سلطان مسعود غزنوی او را از خوارزم طلبید و به وزارت گماشت. ابونصر مدّت بیست سال در دوران سلطنت مسعود و دو سال در زمان سلطنت پسر وی، مودود، وزارت کرد و سرانجام پس از حبس و مصادرۀ اموال مسموم شد (غیاثالدّین، 2535: 144). عبدالحمید بن احمد، وزیر ابراهیم بن مسعود غزنوی و ارسلانشاه غزنوی بوده و در اوایل سلطنت بهرامشاه غزنوی کشته شده است (همان: 147). قوامالدّین نظامالملک ابونصر محمّد مستوفی (پدر نصراالله منشی) در زمان سروده شدن حدیقةالحقیقه، نایب وزیرِ بهرامشاه، ابومحمّد حسن بن منصور قاینی، بوده و سنایی او را در این زمان مدح کرده است (سنایی، 1383: 607؛ همان، 1362: 116). همچنین وی مدّتی خازن دربار بهرامشاه غزنوی بوده که سیّد حسن عزنوی در این ایّام یک قصیده و یک ترکیببند در مدح او سروده است (غزنوی، 1362: 147 و 256). خود نصراالله منشی نیز بعد از مدّتها تصدّی در دیوان غزنویان و وزارت خسروملک بن خسروشاه غزنوی (حک. 559-583 ق.) مغضوب و کشته میشود. تاریخ مرگ نصراالله مشخّص نیست، ولی چون گفته شده که در دوران وزارت خسروملک غزنوی کشته شده (عوفی، 1361: 1/92)، باید در میان سالهای 559 تا 583 ق. که این پادشاه سلطنت میکرده، به قتل رسیده باشد. همچنین در دیوان سیّد حسن قصیدهای در مدح وی به چشم میخورد که قبل از وزارت او و پیش از مرگ سیّد حسن (م. 555-557 ق.) سروده شده است (غزنوی، 1362: 157).
نصراالله منشی علاوه بر ترجمۀ کلیله و دمنه، شعر هم میسروده، چنانچه در لبابالالباب (عوفی، 1361: 1/91-92) در زمرۀ شاعران صاحبمنصب، ذکرش رفته و سه رباعی از اشعارش آمده است و همچنین در ترجمۀ کلیله و دمنه (منشی، 1385: 14) دو بیت از قصیدۀ عربیِ وی که در مدح بهرامشاه بوده، دیده میشود؛ البتّه در منابع دیگر تا کنون شعری از وی گزارش نشده است.
در سفینۀ ترمذ که آن را محمّد بن یغمور (نسخۀ شمارۀ 183: 89) در سدۀ 8 ق. تدوین کرده، قصیدای با عنوانِ «نصراالله غزنوی» و به مطلع
سلامٌ علی دار امّ الکواعب
|
|
بتان سیهچشم عنبر ذوائب
|
وجود دارد که هر چند به چهار تن دیگر نیز منسوب است، بنا بر دلایل زیر، امکان دارد سرایندۀ آن نصراالله منشی باشد. نخست، دلایل ردّ انتساب این قصیده به این چهار تن بررسی میشود.
1. این قصیده در چند نسخه از دیوان منوچهری وارد شده است، ولی آقای دبیرسیاقی در تصحیح مفیدی که از دیوان منوچهری کردهاند، این انتساب را مردود دانسته و گفتۀ مرحوم معین را در انتساب این قصیده به امیر معزّی و برهانی سمرقندی پذیرفتهاند (منوچهری، 1384: 215). در تأیید گفتۀ آقای دبیرسیاقی باید گفت، تمام نسخ دیوان منوچهری که این قصیده را دارند، متأخّرند و به قدمت سفینۀ ترمذ نمیرسند. همچنین بر اساس بیت
منم از نژاد بزرگان ساسان
|
|
که بودند شاهان چتر و مواکب
|
مشخّص است که نسب سراینده به ساسانیان میرسیده، در حالی که منوچهری در اشعار خود از نسبش حرفی نزده و در منابع دیگر هم این انتساب برای منوچهری ذکر نشده است. درخصوص نام ممدوح مندرج در این قصیده (کمال دول بورضا) هم نمیتوان گفتۀ مرحوم معین را پذیرفت (ر.ک: معین، 1322، 390-402؛ همان، 1327، 7-18) و گفت او همان «کمالالدّوله أبورضا فضلاالله بن محمّد زوزنی» (م. 485 ق.) مشهور است (اقبال، 1338: 57-66) و وجود شخص دیگری به این نام و عنوان را در دورۀ زندگی منوچهری و دیگر کسانی که این قصیده به آنها منتسب شده، ناممکن دانست.
2. مرحوم معین در دو مقاله (معین، 1322، 390-402؛ همان، 1327: 7-18) گفته سرایندۀ این قصیده، برهانی سمرقندی (409-465 ق.) یا پسرش امیر معزّی (م. 520 ق.) است و تنها کلید این کشف را نام ممدوح مندرج در قصیده دانسته است. وی اعتقاد دارد که «کمال دول بورضا» همان «کمالالدّوله ابوالرّضا فضلاالله بن محمّد زوزنی (م. 485 ق.)» است که از صاحبمنصبان ملکشاه سلجوقی بوده (ر.ک: اقبال، 1338: 57-66) و چندین بار در دیوان امیر معزّی مدح شده است (معزّی، 1389: 33 و 265 و 630). او در ادامه برای تأیید ادّعایش، ویژگیهای ممدوح این قصیده را با ممدوح قصاید امیر معزّی مقایسه کرده و برخی توصیفات مشترک مثل شجاعت و بخشش را نشان داده و تاریخ سروده شدن این قصیده را 465-485 ق. دانسته است. مرحوم معین با استناد به دو بیت زیر که امیر معزّی (1389: 632) سروده، احتمال داده که سرایندۀ قصیده، برهانی باشد و به دلیل وجود نام ممدوح در اشعار دیگر امیر معزّی، با احتمال بیشتر، سراینده را امیر معزّی دانسته است.
من این خدمت برین درگاه میراث از پدر دارم
|
|
|
درین نعمت منم شاکر درین منّت منم مرهون
|
پسر بهتر بدین خدمت که بر جای پدر باشد
|
|
|
معزّی چون بود نایب ز برهانی پدر مدفون
|
|
|
|
در پاسخ باید گفت، در هیچ منبعی قصیدۀ مورد بحث به برهانی و امیر معزّی نسبت داده نشده و در هیچیک از نسخ دیوان امیر معزّی وارد نشده است. همچنین توصیفات مشترکی که وی میان این قصیده و قصاید دیگر معزّی یافته، از آن نمونههایی است که در ادب فارسی فراوان است و در دیوان شاعران دیگر هم یافت میشوند. دلیل دیگر اینکه برهانی و پسرش، امیر معزّی، در اشعارشان هیچگاه خود را منتسب به ساسانیان و (یا اگر تصحیف این کلمه را بپذیرم) سامانیان منسوب نکردهاند. دلیل آخر اینکه یگانه کلید مرحوم معین ـ یعنی همان نام ممدوح: «کمال دول بورضا» ـ میتواند شخص دیگری بهجز آن کسی باشد که مرحوم معین یافته است.
3. کهنترین منابعی که بیشترین اشعار حسن متکلّم نیشابوری (م. 741 ق.) را در بر دارند، مونسالاحرار جاجرمی (1350: 2/637-641)، جنگ اسکندرمیرزا (نسخۀ شمارۀ 27261 add: گ 272 الف) و خلاصةالاشعار تقیالدّین کاشی (نسخۀ شمارۀ 104: گ 121-124) است. قصیدۀ مورد بحث، در این دو منبع، در ذیل اشعار حسن متکلّم وارد شده است. دربارۀ این انتساب باید گفت علاوه بر این قصیده که به منوچهری و نصراالله منشی و برهانی و امیر معزّی منسوب است، قصیدۀ دیگری که در خلاصةالاشعار به مطلع
الا براق الدّجی برق لامع
|
|
که نور تو گشت اندر آفاق ساطع
|
به وی نسبت داده شده (کاشی، نسخۀ شمارۀ104: گ 122) نیز از کافی ظفر همدانی (1392: 101) است. همچنین قصیدۀ دیگری که در جنگ اسکندرمیرزا (نسخۀ شمارۀ 27261 add: گ 272 الف) به مطلع
چو دوش از حدود رواق زبرجد
|
|
برآمد فروغ قنادیل عسجد
|
به وی نسبت داده شده، در مجمعالفصحا به نام زینالدّین سگزی وارد شده است (هدایت، 1382: بخش 2 از ج 1، 895).
در آخر اینکه قصیدۀ دیگری هم در کتیبۀ دهلیز شرقی مسجد جامع یزد به مطلع
سلامٌ کالطافِ الالهِ الممجَّدِ
|
|
سلامٌ کاخلاق النّبیِّ المؤیّد
|
وجود دارد که در متن کتیبه به حسن متکلّم نسبت داده شده و آن قصیده هم از سیّد حسن غزنوی (1362: 352) است[1]. پس صحّت انتساب اشعار حسن متکلّم به شدّت مورد تردید است. همچنین قرینهای درخصوص رسیدن نسبت حسن متکلّم به ساسانیان وجود ندارد و حتّی در جنگ اسکندرمیرزا (نسخۀ شمارۀ 27261 add: گ 272 الف) و تاریخ جدید یزد (یزدی، 1386: 106 و 150)، او را «سیّد» دانستهاند. در تأیید این دلایل، مرحوم صفا (1363: 3/846) با در نظر گرفتن سبک شعریِ حسن متکلّم، انتساب این قصاید را به او ردّ کرده است.
پس از ذکر این دلایل، درستیِ انتساب این قصیده به نصراالله منشی بررسی میشود.
1. این قصیده در سفینۀ ترمذ که در سدۀ 8 ق. تدوین شده و منبع نسبتاً معتبری است، به نصراالله منشی نسبت داده شده است.
2. سبک ادبیِ این قصیده به سبک نثر فنّی و مصنوع نصراالله منشی بسیار نزدیک است و خود دلیلی است در صحّت این انتساب.
3. نصراالله غزنوی اصالت شیرازی دارد و خاندانش از شیراز برخاستهاند (ر.ک: غیاثالدّین، 2535: 144، 147؛ رازی، 1378: 1/195؛ فسایی، 1382: 2/1185). از طرف دیگر، ساسانیان نیز از فارس برخاسته و هیچکدام از شاعران دیگری که قصیدۀ مذکور به آنها منسوب شده، شیرازی نیستند و به انتساب خود اشارهای نکردهاند. پس با در نظر گرفتن بیتِ
منم از نژاد بزرگان ساسان[2]
|
|
که بودند شاهان چتر و مواکب
|
که در آن نصراالله منشی به سلسلۀ انتساب خود اشاره و افتخار میکند، میتوان این بیت را دلیل محکمی برای صحّت انتسابِ قصیده به نصراالله منشی دانست. نمونۀ مشابه دیگر اینگونه افتخارِ شاعرانِ شیرازی به ساسانیان را در میان اشعار مجد همگر شیرازی (1375: 288 و 323) میتوان دید، که میگوید:
هستم ز نسل ساسان نز تخمۀ تکین من ز ساسان اصلم و تو فرع را سامان دهی
|
|
هستم ز صلب کسری نز دودۀ ینال زیبد از تو نابسامان اهل ساسان داشتن
|
4. دربارۀ نام ممدوح مندرج در این قصیده، «کمال دول بورضا»، همانگونه که پیشتر گفته شد، امکان دارد شخص دیگری بهجز آن کسی باشد که مرحوم معین یافته است.
با اینکه قصیدۀ مورد بحث در مونسالاحرار (جاجرمی، 1350: 2/637-641) و مجمعالفصحا (هدایت، 1382: بخش 1 از ج 2: 45-47) و دیوان منوچهری (1387: 13-15) به چاپ رسیده، چون بهترین ضبطهای آن در سفینۀ ترمذ وارد شده، متن کامل قصیده بر اساس سفینۀ ترمذ و با مقابله با منابع مذکور، تقدیم خوانندگان محترم میشود.
این نظم غریب و این طرز عجیب از انشای ملکالکلام والیالنّظموالنّثر سیّدالبلغا استادالفضلا منشیالمعانی نصراالله الغزنوی است رحمةاالله
سلامٌ علی دار امّالکواعب
رسوم طلول دیار دوارس
فتاده به نسرین بر اوراق سنبل
نهال سمنبر چمن در بساتین
مقام غوانی گرفته نوایح
|
|
بتان سیهچشم عنبرذوائب
چو بر صدر منشور توقیع صاحب
چو بر روی قرطاس، خطهای کاتب
چو عنقای زرّینجناح و مخالب بساط عنادل، سپرده عناکب
|
سمنزار گشته دیار سلاحف چو حیّ کواکب برین گونه دیدم شب تیره و غار و غیطان و فدفد زده چتر ناهید اندر مشارق ثریّا چو در چرخ مرجان صافی زمین تیره چون چاه تاریک بیژن همه راه و بیراه خار مغیلان چو آواز رعد و سحاب بهاری چو شنگرفگون شد ز خورشید، عالم شه شرق بر گل کشیده سرادق فتاد آنگهی چشم من بر قوافل زده خیمهها، دیدم اندر صحاری ز خیمه برون آمده ماهرویان معنبرذوایب معقّدعقایص لب لعل ضاحک، خَم جعد ساحر همه دل سیاهی، همه رخ الهی ز ارواح صافیتر اندر لطایف خرامان بت من، میان جواری مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی؟ وگر زانکه داری سر میزبانی فکندم رحال و زمام نجیبم چو مرکب فدای بت دلستان شد شدم از سماری من اندر عماری ازآن پس که بُد مرکب من نجیبی
|
|
چمنزار گشته وِجار ثعالب براندم نجیب از مقام مصایب همیآمد آواز غول از جوانب گرفته زحل راه سوی مغارب زبانا، چو در دیر قندیل راهب چو روی منیژه نجوم ثواقب چو رمح مسدّد به جنگ مضارب فتاده به ره بر غطیط نجایب سماک و سهیل و سُها گشت غارب رمیده شباهنگ از صبح کاذب جفون غرقه در خون و الدّمعُ ساکب درفشان چو در دیر مصباح ثاقب گرازان چو طاووس گرد مشارب مسلسلحفایر سَجنجلترایب رخ خوب رخشان، سر زلف لاعب همه بر بدایع، همه تن عجایب ز خورشید تابانتر اندر کواکب چو [حور بهشتی][3] میان کواعب قمرچهرگانِ مقوّس حواحب ز ما به نیابی انیس و صواحب واُلهِمت بالنّحر[4] و النّحر واجب فقد صرتُ حقّاً سعید العواقب مرا گفت دلبر که طال المغایب سماک و ثریّا مرا شد مراکب
|
نگه کردم اندر جهان لطایف کمال دول بورضا کافرینش سلیمان[بساطِ][5] سکندرمحافل گَه عزم قامع، گَه حزم ثابت به بخشش کریم و به کوشش قویدل شهاب است اندر مصاف و وقایع به بزم اندرون چون عطارد مساعد ایا آن که گر عقل و جانت نبودی سخای تو کامل، جمال تو دایم قلم در بنانت عصای کلیم است سیاست به کاخت غلام است و چاکر تویی از مدار فلکها مقاصد هرآن کس که بندد به پیشت میان را هنرهای تو در شمایل عجایب بهجز مر تو را شکر باشد مساهی بدان وقت کز آبها گرد خیزد جهد اسب بر سینه و الرّمح طاعن زمین گشت دریا و گردان هیجا تو چون جبرییل اندر آیی ز بالا سه خدمت فرستادم ای فخر عالم دو نامه نوشتم ندیدم جوابی عتاب خردمند اندر مدایح منم مر سخن را زبان معانی منم از نژاد بزرگان ساسان
|
|
به بخت عمید فریدونمراتب بود در خطب زین الفاظ خاطب محمّدمعالی و حیدرمناقب ... گَه بزم معطی، گه رزم غالب به همّت جواد و به کینه مغاضب سحاب است اندر عطا و مواهب به رزم اندرون چون غضنفر محارب نبودی خطاب و نبودی مخاطب فعال تو مرضیّ، قیاس تو صائب نماید همه معجزات مآرب سعادت به پیشت نقیب است و حاجب[6] تویی از قِران سعادت مطالب شود دولت و جاه او را اقارب سخنهای تو در رسایل غرایب بهجز مر تو را مدح باشد مثالب و ضاق المیادین برجع الکتائب شود گرد در دیده و السّیف ضارب چو مرغابی اندر خوی و خون ملاعب کنی حمله بر دیو، مِن کلّ جانب به هر یک شدم مر صلهت را مراقب گرفتم مرآن را ز جور نوائب بتر باشد از زخم نیش عقارب منم جان فضل و هنر را قوالب که بودند شاهان چتر و مواکب
|
همی تا که چون صبح رخشان برآید مبادا ولایت ز حکم تو خالی
|
|
کند جانور، قصد اَکل و مشارب مبادا سعادت ز پیش تو غایب
|
(محمّد بن یغمور، نسخۀ شمارۀ 183: 89-91)
2. نتیجه
بسیاری از گرهها و ناشناختههای زبان و ادبیّات فارسی و حتّی تاریخ، با تحقیق و بررسی روی نسخههای خطّی و تصحیح آنها حلّ شده و شناسایی میشوند. این مقاله، نمونهای است که نشان میدهد بررسی یک نسخه چگونه میتواند صاحب اصلیِ یک قصیده را معرّفی و ردّ انتساباتی را که در سایر نسخ خطّی وارد شده است، برطرف کند. همچنین باید گفت بعید نیست در منابع دیگر، اشعار و رسالههای دیگری از نصراالله منشی پیدا شود.
[1]. این مطلب را دوست گرانقدرم، جناب آقای عبّاس بگجانی بر اساس مقالهای تحت عنوان «قصیدهای عربی از سیّدحسن غزنوی در کتیبۀ مسجد جامع یزد» که در مجموعه مقالات همایش بینالمللی غزنه و زبان و ادب فارسی، منتشر خواهند کرد، (سال 1394) در اختیار من قرار دادند.
[2]. ضبط این واژه در نسخ دیوان منوچهری و برخی نسخ مونسالاحرار (که همه متأخّرند)، به صورت «سامان» و در سفینۀ ترمذ و خلاصةالاشعار، «ساسان» است، که حضور نصراالله منشی در دربار غزنویان ـ که سامانیان را منقرض کردهاند ـ دلیلی بر صحّت ضبط «ساسان» است.
[3]. سفینۀ ترمذ: خورشید تابان.
[6]. این بیت فقط در مونسالاحرار آمده است.