ایران و روسیّه دو کشور همسایهاند که از دیرباز با وجود فرهنگ و تاریخ کاملاً متفاوت، ارتباطات فراوان داشتهاند. بین ادبیّات کلاسیک فارسی و ادبیّات کلاسیک روسی، هشت قرن فاصله وجود دارد و بدین سبب از نظر محتوا و سبک، شباهت زیادی به یکدیگر ندارند. ادبیّات کلاسیک ایران، گنج بیقعری است که شناختش، افکار و اندیشة انسان را تغییر میدهد. باوجودیکه ادبیّات کلاسیک روسیّه، عظمت و قدمت ادبیّات فارسی را ندارد، مایة افتخار ملّت و بیانگر فرهنگ روسی است.
ادبیّات هر کشوری، بزرگانی دارد که معمولاً از میان آنان، نابغهای تأثیرگذار بیش از بقیّه خودنمایی میکند. در ادبیّات فارسی، فردوسی توسی، و در ادبیّات روسی، آلکساندر پوشکین، چهرة درخشانی دارند و به همین دلیل، دیدگاهشان دربارة مسائل زندگی، بسیار مورد توجّه و جالب مینماید.
در مقالة حاضر، دو داستان عاشقانه از فردوسی و پوشکین، دو نابغة ادبیّات فارسی و روسی، بررسی شده، و در نتیجهگیری، دیدگاه شاعر ایرانی و روس دربارة «عشق» ـ که در داستان فردوسی و پوشکین وجود دارد ـ بیان شده است.
فردوسی توسی، از شاعران مشهور عالم و ستارة درخشندة آسمان ادب فارسی و از مفاخر نامبردار ملّت ایران است (صفا، 1373: 116). وی آفرینندة شاهنامه است که صحبت دربارة عظمتش، خود محتاج تحقیق دیگری است. بهجز جلوههای حماسی، شاهنامه دربرگیرندة داستانهای عاشقانه هم هست. «خسرو و شیرین» شاهنامه بیانگر عشق مثلّث خسروپرویز به شیرین و مریم است که سوژة جالبی به نظر میرسد. البتّه داستان عشق خسرو و شیرین نه فقط در شاهنامه، که در منظومة خسرو و شیرین نظامی نیز مفصّل بدان پرداخته شده است؛ امّا سوژه در داستان نظامی تغییر مییابد و دیگر با سوژة منظومة روسی، آنچنان شباهتی ندارد.
آلکساندر پوشکین «اوّلین شاعر معروف رمانتیک روسی [است] که دارای استعداد فوقالعاده و روح پرهیجانی است» (سیدحسینی، 1389: 202). ایدة شرق به عنوان بخشی از جهانبینی در کلّ دوران فعّالیّت ادبی پوشکین، رشد و توسعه پیدا کرد (کریمی مطهّر، 1387: 52). یکی از نمونههای عشق پوشکین به شرق، منظومة عاشقانة «فوّارة باغچهسرای» (Бахчисарайский фонтан / The Fountain of Bakhchisaray) است که نهتنها سوژهای مشابه سوژة داستان شاهنامه دارد، بلکه سخنان آغازین این منظومه نیز با بیتی از بوستان سعدی شروع میشود. پوشکین این قصّه را از یک زن آشنا شنیده بود. شاعر در این مورد چنین مینویسد: «من با به نظم آوردن بیان این خانم شروع کردم» (گروسمن،1960: 49). این داستان، چشم پوشکین را به دنیای خاصّ ارزشهای عالی هنری ـ یعنی هنر تاتار که با هنر ایرانی آمیخته است ـ باز کرده بود. و این آشنایی سبب شباهت داستان «فوّارة باغچهسرای» پوشکین به داستان عشق خسرو و شیرین شده است.
توصیف و بررسی شباهتها و تفاوتهای این دو داستان ـ که سوژة عاشقانة مشترک دارد ـ با توجّه به هشت قرن فاصله که بین این دو اثر وجود دارد، بهجا و بسیار جالب و گیرا به نظر میرسد.
خلاصة داستان «خسرو و شیرین» از شاهنامة فردوسی
در زمان شهریاری هرمزد، پسر او خسروپرویز که در عنفوان جوانی بود، دلداده و شیفتة شیرین میشود و بهغیر از او به هیچ دختری اعتنا نمیکند. خسروپرویز پیوسته به شیرین عشق میورزید و او را دوست میداشت، امّا وقتی که در سنّ جوانی به پادشاهی میرسد، با بهرام چوبین به جنگ و ستیز میپردازد و این موضوع سبب میشود که مدّت زیادی از شیرین دور بماند و با وی قطع رابطه کند. با این حال، روزی پس از اتمام جنگ، خسرو تصمیم به شکار میگیرد. شیرین از آمدن خسرو باخبر میشود و به پشت بام میرود تا خسرو او را ببیند و پیش وی برگردد و عشقشان افزونی یابد. هنگامی که خسرو در مسیر خود به آن محلّ میرسد، شیرین بلند میشود و خود را به خسرو نشان میدهد. خسرو توقّف میکند و شیرین زبان به سخن میگشاید و با خسرو دربارة عشق و علاقة گذشته حرف میزند. وقتی که خسرو این حرفها را میشنود، دوباره عاشق شیرین میشود و دستور میدهد تا چند نفر از همراهان وی، شیرین را به شبستانش ببرند.
پس از پیوستن شیرین به گروه همسران و زنان شبستان خسرو، با اینکه عشق و علاقة خسرو و شیرین به یکدیگر از نوجوانی آغاز شده و پس از ازدواج، امید ادامه هم وجود داشته است، بازهم خسرو بیشتر اوقاتش را با مریم (دختر قیصر روم) و همسر نخستش سپری میکند. خسرو، مریم را بزرگ زنان شبستان و کاخ خود میداند. این مسئله که خسرو به شیرین اهمّیّت نمیدهد و توجّه نمیکند، سبب میشود که رشک و حسد شیرین به مریم افزایش پیدا کند. یک روز شیرین به طور پنهانی و بی آنکه کسی از این موضوع باخبر شود، مقداری زهر در داخل غذای مریم میریزد و در نتیجه، مریم پس از یک سال از این جهان میرود. بعد از مرگ مریم، مهتری و ادارة امور شبستان زرّین و طلایی خسرو، به شیرین داده میشود.
امّا در همان هنگام که بزرگان و موبدان با ازدواج خسرو و شیرین مخالفت میکنند، از مریم پسری زاده میشود که اسم او را شیرویه میگذارند. با توجّه به اینکه خسرو پسر بدسرشتش را دوست ندارد، موبدان از این وضع سوءاستفاده میکنند و خسروپرویز را از مقام سلطنت بر کنار میکنند و به زندان میاندازند و زمانی نمیگذرد که او کشته میشود. دو ماه بعد از کشتن خسروپرویز، شیرویه شخصی را نزد شیرین میفرستد و او را به کاخش فرامیخواند. شیرویه دربارة شیرین حرفهای ناپسند میزند و نامهای پر از تهمت برای شیرین میفرستد. هنگامی که شیرین نامه را میخواند، بسیار ناراحت و آشفته میشود. سرانجام زمانی که شیرین نزد شیرویه برده میشود، شیرویه عاشق زیبایی شیرین میشود و به او پیشنهاد ازدواج میدهد. شیرین به ظاهر رضایت میدهد ولی شرطی مینهد؛ شرط این است که شیرویه باید آخرین آرزویش را برآورده کند و دخمه و مقبرة خسرو را برای وی باز کند تا لحظهای با خسرو، همسر عزیزش، درددل کند و پس از آن به کاخ شیرویه برگردد. شیرویه این را قبول میکند و به شیرین اجازه میدهد.
وقتی که شیرین وارد دخمه میشود، گریه و زاری میکند و آنچه در دل دارد با خاک همسرش بازگو میکند. سپس زهر هلاهلی را سر میکشد و دنیا را ترک میگوید. هنگامی که شیرویه از مرگ شیرین باخبر میشود، دستور میدهد آرامگاهی در کنار آرامگاه خسرو برای شیرین بنا شود و شیرین در کنار همسرش به خاک سپرده شود. مدّتی نمیگذرد که شیرویه نیز سخت مریض میشود و به دستور همان فرمانروایانی که او را تحریک به کشتن پدر کرده بودند، زهر داده میشود و از دنیا میرود.
خلاصة منظومة «فوّارة باغچهسرای» آلکساندر پوشکین
خان گیراِی (Гирей / Giray) در کاخ خود خشمگین و اندوهگین نشسته است. او دربارة جنگهای روسیّه فکر نمیکند، دربارة دسیسهچینی هم فکر نمیکند، زنهای وی در شبستان به دلیل پاسبان جدّی و بیرحم به وی خیانت نمیکنند و ذهن گیراِی از این فکرها هم خالی است. گیراِی برمیخیزد و داخل شبستان میرود که آنجا جمع زنهای وی ترانهای دربارة زارِمای (Зарема / Zarema) زیبا، فرشتة حرمسرای، میخوانند، امّا خود زارِما به ترانة دخترها گوش نمیدهد و اندوهگین در گوشهای مینشیند. اندوهگین به این علّت که گیراِی دیگر زارِما را دوست ندارد و توجّهی به وی نمیکند. گیراِی عاشق دختر لهستانی به نام مریم (ماریا) (Мария / Maria) شده است؛ دختری که به سبب جنگ، به اسارت خان گیراِی درآمده است.
هنگامی که گروههای تاتار وارد لهستان میشوند، خانة پدر مریم را ویران میکنند و پدرش را میکشند و دختر زیبایش را با خود میبرند. در اسارت، مریم روزبهروز پژمرده میشود و از صبح تا شب در کنار شمایل مادر مقدّس مسیح دعا میخواند و برای بدبختی خود میگرید. هیچکس وارد اتاق خلوت وی نمیشود، حتّی خود گیراِی میترسد خلوت او را به هم بزند.
شبی قصر خان گیراِی در سکوت فرومیرود، ولی یکی از زنهای حرمسرا بیدار است. این زن بلند میشود و با یک دست، چابک، در را باز میکند. او در تاریکی شب با قدمهای سبک راه میرود و از کنار پاسبان ـ که در یک خواب مغشوش فرو رفته است ـ رد میشود. در مقابل را باز میکند و وارد اتاق میشود؛ اتاقی که داخلش چراغی مقابل شمایل مادر مقدّس مسیح و صلیبِ مظهرِ مقدّسِ عشق است. در سینة زارِما، یک رؤیای فراموششده مجسّم میشود. زارِما، مریم خوابیده را میبیند و روبهروی او زانو میزند و به وی التماس میکند که گیراِی را از خود دور سازد. حرفها و التماس زارما و نالة دلخراشش، دوشیزة محبوس را از خواب بیدار میکند. مریم با ترس و وحشت به خانم ناشناس نگاه میاندازد و از وی میپرسد که چرا اینقدر دیر به اتاقش آمده است. زارِما داستان دردناکش را اینگونه بیان میکند. وی از زندگی آسودهاش با گیراِی با مریم سخن میگوید. یادش نیست کی به قصر خان گیراِی آمده، امّا از وقت آمدنش، گیراِی عاشقش شده بود و زارما با خوشحالی این مدّت را سپری میکند. ولی از زمانی که مریم وارد قصرش شده است، گیراِی زارمای خویش را فراموش کرده و دل به مریم سپرده است. مریم زبان دردناک عشق زارما را نمیفهمد. بعد از اتمام داستان، زارما مریم را تهدید میکند ... پس از این حرفها، زارما ناپدید میشود و شاهزاده خانم نمیتواند او را بیابد.
هفتهها میگذرد و از مریم خبری نمیشود؛ چراکه او مرده است، با این حال، گیراِی پیش زارِما برنمیگردد. او قصرش را ترک میگوید و با قشون تاتار خود دوباره عزیمت میکند و به تاخت و تاز نواحی دوردست مشغول میشود. ولی حتّی دور از قصرش، گیراِی نمیتواند عشق به مریم را فراموش کند. پس از مرگ مریم، گیراِی حرمش را ترک میگوید. همان شب که مریم درگذشت، محافظان حرم به دستور خان گیراِی، زارما را به آب میاندازند.
خان گیراِی پس از اینکه تمام قفقاز و دهات آرام روسیّه را در آتش جنگ میسوزاند، به قصرش بازمیگردد و به یاد معشوقش، مریم، در گوشة خلوت قصر، یک چشمة مرمر میسازد که دختران آن ولایت، اسمش را «چشمة اشکها» میگذارند.
«قصّة عشق» در دو داستان
این دو قصّه، سوژة مشترکی دارند: در هر دو داستان، مثلّث عاشقانهای وجود دارد که سرانجامِ هر دوی آنها غمانگیز است.
در داستان «خسرو و شیرین» فردوسی، سه شخصیّت عاشق وجود دارد. خسرو که عاشق شیرین بوده، عشقش را به شیرین فراموش میکند و همزمان عاشق مریم، دختر قیصر روم، میشود و او را بیش از شیرین دوست میدارد. شیرین تاب و تحمّل این رقیب عشقی را ندارد و حسادتش کار را به قتل مریم میکشاند به امید بازگشت عشق پیشین. شیرین به هدفش میرسد؛ چراکه خسرو به راحتّی عشقش را به مریم فراموش میکند. در پایان، پس از قتل خسرو به دستور پسرش شیرویه، شیرین نیز تاب این دوری را ندارد و بر سر مزار خسرو خودکشی میکند.
در منظومة «فوّارة باغچهسرای» نیز یک مثلّث عاشقانه وجود دارد. گیراِی که دل به زارِما بسته بود، در حین جنگ، دل به مریم (ماریا)، دختر پادشاه لهستان، میسپارد و او را با خود به قصر میآورد. در این داستان هم زارِما تاب و تحمّل عشقورزی گیراِی با مریم را ندارد و او نیز به امید رسیدن به عشق دیرینهاش، گیراِی، به ترفندی مریم را مسموم میکند؛ البتّه زارِما به مقصودش نمیرسد و گیراِی بی توجّه به عشق زارِما، دستور قتلش را میدهد.
بررسی شخصیّتهای داستان «خسرو و شیرین»
خسروپرویز
اولاً باید گفته شود که خسرو یک شخصیّت تاریخی است. وی «واپسین پادشاه بزرگ و محتشم سلسلة ساسانی» (محجوب، 1378: 389) است. خسروپرویز، پسر هرمز و نوة انوشیروان است. هنگامی که پرویز به پادشاهی میرسد، رفتار وی نیکوست و فردوسی رفتار او را ستایش میکند و میگوید «مهربانتر از پدر است» (دارائی، 1372: 356).
حشمت و بزرگی خسرو در داستان، شگفتانگیز است. وی پادشاه توانمندی است. در دربار او «دویست برده آتشدانهای افروخته در دست داشتند و در آنها عود و عنبر دود میکردند و پیشاپیش شاه میرفتند تا بادْ بوی خوش را بپراکند و مشام شاه را عطرآگین کند و نگذارد که بوی بدی به مشام وی رسد» (محجوب، 1378: 393).
خسرو، با قیصر خویشی میکند و دخترش، مریم، را به همسری برمیگزیند. او مریم را بانوی بانوان قصر میکند و بیشتر اوقاتش را با وی میگذراند. با وجود این، خسرو مرد متعصّبی است و هنگامی که مریم را به قصرش میآورد، شرایط زندگی را در حرمش به وی گوشزد میکند:
بدو گفت: دامن ز ایرانیان، برهنه نباید که خسرو، تو را
|
|
نگه دار و مگشای بند، از میان ببیند، که کاری رسد نو، تو را (فردوسی، 1390: 1708)
|
«پرویز میبایست به حرمت دین مسیح و به احترام عهد قیصر، دختر او را، یگانه همسر رسمی خود و شهبانوی ایران میدانست، امّا پرویز نتوانست به عهد خود پایبند بماند؛ زیرا که آتش عشق شیرین چنان فروزان گشت که اختیار را از دست پرویز گرفت» (دارائی، 1372: 374). هنگام دیدار با شیرین، خاطرة نخستین عشق برای خسرو تداعی میشود. خسرو چنان عاشق شیرین میشود که بعد از زندانی شدن هم، غذا را فقط از دست شیرین میخورد. از روایت داستان معلوم میشود که خسرو در اواخر عمرش احساس عمیقتری به شیرین پیدا میکند.
شیرین
شیرین «زیباروی مسیحی پرشور و محبوبة همیشگی خسروپرویز است» (مهذّب، 1374: 215). «فردوسی اشارهای به اصل و نسب شیرین نمیکند، امّا به کنایه او را درخور همسری شاه ندانسته است. پرویز از خوبرویان و دختران پادشاهان و بزرگان، نظرش تنها بر شیرین ماهروی و کاملعیار است» (بصاری، 1350: 326):
ورا در زمین دوست شیرین بدی پسندش نبودی جز او در جهان
|
|
بر او بر چو روشن جهانبین بدی ز خوبان وز دختران شهان (فردوسی، 1390: 1776)
|
«از وصفی که فردوسی از شیرین کرده است، چنین برمیآید که وی زنی فصیح و زبانآور بوده و علاوه بر دلبری و افسونگری و شیرینی، عقل و تدبیری به کمال داشته و با یک دیدار، پرویز را که در هوسناکی شهرتی داشت، رام خود ساخته است» (محجوب، 1378: 392). هنگام دوری از خسرو، شیرین در رنج است و شب و روزش با اشک و آه سپری میشود:
چو خسرو بپرداخت چندی به مهر
|
|
شب و روز گریان بدی خوبچهر (فردوسی، 1390: 1777)
|
شیرین «همواره مترصّد آن بود که آب رفته را به جوی بازآورد» (محجوب، 1378: 392)؛ از گذشتهها سخن میگوید و عهد قدیم و سوگند وفا، بدان یادآوری میکند.
پس از آنکه شیرین رقیبش را مسموم میسازد و راز قتل مکتوم میماند، خسرو او را بانوی بانوان و جانشین مریم میکند. «شیرین، شمعافروز شبستان شاه میگردد و وجودش رونقافزای گلستان زندگی او؛ دیدارش زنگ غم از چهر شاه میزداید و زیبایی خیرهکنندهاش آرامبخش دل بیقرار و بیآرام شهریار است» (بصاری، 1350: 333).
ز مریم همی بود شیرین به درد به فرجام، شیرین ورا زهر داد
|
|
همیشه ز رشکش دو رخساره زرد شد آن نامور دختر قیصرنژاد (فردوسی، 1390: 1780)
|
«شیرین ... چون جانِ شیرینِ خسرو بود و از درد پرویزْ غمگین» (بصاری، 1350: 334). «شیرین عاشق راستین و وفادار است که معشوقش را حتّی در تیرگی دخمة مرگ نیز تنها رها نکرد و در کنار عاشق و محبوب خود جان سپرد» (مهذّب، 1374: 218):
زهی شیرین و شیرین مردن تو
|
|
زهی جان دادن و جان بردن تو (نظامی، 1376: 255)
|
«شیرین عهد و مهر و وفا را تا واپسین دم زندگانی خویش نگاه داشت و در عشق خسرو جان سپرد» (محجوب، 1378: 394).
مریم
مریم همسر پاکیزهروی و خردمند خسروپرویز شاه ایران، و دختر محبوب قیصر روم است. وی مقام محبوبترین زن شاه را هم دارد.
یکی دخترش بود مریم به نام به خسرو فرستاد بآیین و دین
|
|
خردمند و با سنگ و با رای و کام همی خواست از کردگار آفرین (فردوسی، 1390: 1707)
|
مریم برای تحکیم بنای دوستی، به همسری خسرو درمیآید. خسروپرویز مریم را خواستگاری میکند و هنگامی که به ایران میآید، استقبال باشکوهی از او میشود. مریم با اعزاز و اکرام بسیار در شبستان میزیست. او محبوبترین زن خسرو است و رقیب شیرین میشود؛ زیرا شاه او را بیشتر دوست دارد. مریم به دلیل افزایش رشک و حسد شیرین، به دست وی مسموم میشود و میمیرد.
بررسی شخصیّتهای منظومة «فوّارة باغچهسرای»
گیراِی
گیراِی، خان تاتاری است که همانند خسرو، شخصیّتی تاریخی دارد. او یکی از آخرین خانات کریمه (Crimean khanate)[1] است که دلباختة دختر مسیحی میشود. همة ندیمان گوش به فرمان او هستند و از وی میترسند. حشمت خان گیراِی در داستان اینگونه دیده میشود: «گروه گرد او حلقه زدهاند. یک سکوت عمیق در آن محوّطه حکمفرماست. خان ناگهان از روی بیصبری اشاره میکند و همه تعظیم کرده خارج میشوند» (نفیسی، 1315: 87). امّا گیراِی اندوهگین است و «اوقات کسالت شبانة خود را در سکوت و تنهایی میگذراند» (نَسکوف، 1912: 33 ). «فتوحات جنگ دیگر برای گیراِی مایة افتخار نیست و دست وحشتافزای او خسته شده و دیگر به فکر مبارزه نیست» (همان). امّا در داستان عشق، همین خان وحشی به حدّی دلباختة مریم میشود که حتّی در قوانین سخت حرم نیز تجدید نظر میکند. با وجود این، گیراِی خودش را نیازمند عشق دوطرفه نمیداند؛ برای وی عشق مریم چندان مهم نیست. عشق پاک و عفیف یکطرفۀ گیراِی، این مرد وحشی را مجبور میکند که به مریم احترام بگذارد.
گیراِی قادر نیست خلوت او را بر هم بزند. عشق گیراِی به مریم، عشق واقعی است؛ چراکه بعد از مرگ مریم، نهتنها پیش زارما برنمیگردد، بلکه دستور میدهد زارما را بکشند و به یاد مریم عزیز، فوّارهای بنا مینهد. مسافر انگلیسی، خانم میلِدی کرَوِن (Milady Craven) ـ که در اواخر قرن هجدهم میلادی به باغچهسرای آمده بود ـ به این نتیجه رسید که این گیراِی، دارای قلب شایستة عشق است (نگرسمن: 1960: 73).
زارِما
زارما دختر گرجی است که عزیزترین زن گیراِی به حساب میآید. توصیف زارما چنین آمده است: «ستارة عشق و معبودة حرم» (نفیسی، 1315: 90). «صورت تو که گیسوان بافتهات دو مرتبه گرد آن حلقه زدهاند، به سفیدی و طراوت یک گل مریم است. چشمان جادوگرت از روز صافتر و از شب سیاهترند» (همان: 91).
زارما در حرم گیراِی زندگی میکند و از زندگی قبلی خود چیزی به خاطر نمیآورد. از وقت آمدن به حرم گیراِی، زارما خوشبخت میشود؛ زیرا گیراِی در نخستین دیدار، عاشق وی شده بود: «مرا صدا زد ... بعد از آن ما در یک مستی دایمی با سعادت گذراندیم» (همان: 92). «زارما عشق بیانتهایی به گیراِی داشت و تا آمدن مریم به کاخ خان، رقیبی نداشت. زارما جدا از پدیدة عشق زندگی نمیکند. همه چیز به غیر از احساسات برای وی غریباند» (کرنیولین و پینسکی، 1996: 210).
هنگامی که زارما متوجّه میشود گیراِی دیگر او را دوست ندارد، سخت افسرده میشود و پیش رقیب خویش میرود تا او را از گیراِی دور کند. زارما عاشقی راستین و شجاع است و بدون ترسْ حرم را ترک میگوید. زارما چنین به مریم میگوید: «گیراِی را از من جدا مکن. او مال من است. بوسههای او هنوز مرا میسوزانند. گیراِی برای من قسمهای سنگین خورده و از مدّتها به این طرف، افکار و آمال خود را با من آشنا کرده است. خیانت او مرا خواهد کشت» (نَسکوف، 1912: 62).
سرانجام عشق زارما به قدری آتشین میشود که صبر و تحمّل را از او میرباید و رقیب خویش را مسموم میکند، به امید اینکه گیراِی دوباره عاشقش شود و سعادت به آنان بازگردد، امّا این موضوع، هم عشق قبلی گیراِی را برنمیگرداند و هم زارما زندگی خود را در راه عشق از دست میدهد.
مریم (ماریا)
مریم، شاهزاده لهستانی است که به اسیری به کاخ گیراِی آورده شده است. مریم دختر زیبایی است که توصیف وی در متن منظومه چنین آمده است: «[پدر مریم] مجذوب و دیوانة اخلاق لطیف، حرکات جذّاب و چشمهای آسمانی خمار و کلّیّة اوصاف بینظیر دختر خود بود. مریم نیز از تمام فیوض طبیعت بهرهمند شده و به انواع صنایع وقوف کامل داشت» (نفیسی، 1315: 92).
در دورة زندگی در کاخ گیراِی، مریم همیشه دلتنگ زندگی خوشِ قبلی خود است. او نمیتواند به این کشور عادت کند، و بیش از این، مریم هنوز طعم عشق را نچشیده است و به همین علّت هم حرفهای زارما را نمیفهمد. گیراِی نیز از این دختر بیگناه میترسد، امّا با وجود عشق قویاش، نمیتواند او را جذب خود کند (نفیسی، 1315: 99).
سرانجام مریم به دست زارما کشته میشود و با آرامش از این دنیا میرود. «مریم در وجود خود طبیعتی اروپایی و رمانتیک دارد. این دخترِ قرون وسطایی، موجودی نازنین، فروتن، دارای معصومیّت بچّگانه است؛ و حسّی که مریم به گیراِی داده است، یک حسّ رمانتیک است که درون خان تاتار وحشی را تغییر داده است» (بلینسکی، 1955: 379).
نتیجة بررسی شخصیّتها
بررسی شخصیّتهای این داستانها نشان میدهد که بین آنها شباهتهای زیادی وجود دارد؛ خسرو و گیراِی دو شاهِ دارای حشمتاند و عاشقهای بیتاب و بیقرار مثل شیرین و زارما دارند که سخت برای عشق خویش تلاش میکنند. عشق خسرو آمیخته به هوس و لذّت است و عمقی ندارد و هنگامی که مریم را به کاخش میآورد، شرایط زندگی در حرم را برایش شرح میدهد. امّا عشق گیراِی به مریم، عشقی صمیمی و راستین به نظر میرسد. گیراِی حتّی برای مریم شرایط زندگی استثنایی فراهم میآورد. فرق بین شیرین و زارما این است که زارما در راه عشق، بدون رسیدن به معشوقش درمیگذرد درحالیکه شیرین عشق معشوقش را بازمیگرداند و با خسرو به خوشی زندگی میگذراند و سرانجام در کنار معشوق مرده، جانش را میدهد. مریم و ماریا، ضلعهای دیگر این مثلّثهای عشقی، بهجز اینکه رقبای عشقیاند و سدّ راه رسیدن عاشقها، گناه دیگری ندارند.
شباهت و تفاوت در دو داستان
منظومة «فوّارة باغچهسرای»، داستان مختصر عاشقانهای است همراه با ذکر جنگها و حوادثی که در دربار گذشته است. در داستان «خسرو و شیرین»، بر عکس، نویسنده توجّه بیشتری به جنگها و حوادث دربار میکند و داستان عاشقانة قهرمانان بسیار مختصر به نظر میرسد.
ثانیاً، در ابتدای هر کدام از داستانهای پوشکین و فردوسی، دو عاشق وجود دارد که هر کدام از آنها عاشق یک نفر است و به فکر دیگری نیست. عشق آنها در اوایل قصّه، عشق معمولی و دوطرفه است که گویی به زندگی آرامش میدهد و عشّاق را خوشحال و خوشبخت میسازد. در داستان فردوسی، خود نویسنده، شرح احوال عشّاق را میدهد:
ورا در زمین دوست شیرین بدی پسندش نبودی جز او در جهان
|
|
بر او بر چو روشن جهانبین بدی ز خوبان وز دختران شهان (فردوسی، 1390: 1776)
|
در داستان پوشکین، قصّة عاشقانة آرامبخش را از زبان زارِما میشنویم. وی داستان عاشقانة خود را با خان گیراِی برای مریم نقل میکند: «خان در حال سکوت، نظر روشن خود را به من دوخت و بعد مرا صدا زد ... بعد از آن ما در یک مستی دایمی با سعادت گذراندیم» (نفیسی، 1315: 92).
نکتة دیگر اینکه در طول روایت این عشق، در داستان فردوسی ذکر میشود که روابط عاشقانة بین خسرو و شیرین در زمان شاهزادگی خسرو آغاز میشود، امّا بعد از آغاز پادشاهی خسرو، هنگامی که قصّة شورش بهرام چوبین و گرفتاریهای روزافزون پرویز شروع میشود، ناگزیر از عشق شیرین به کارهای دیگر میپردازد و شیرینِ عاشق را گریان و افسرده به حال خود میگذارد. میتوان اینگونه استنباط کرد که عشق خسرو به شیرین عشق عمیقی نبوده، نه این که خسرو عاشق شیرین نبوده بلکه در اوایل زندگی عشق وی عمق لازم را نداشته و به این دلیل به نظر میرسد که در اوایل داستان، شیرین فقط مایة خوشگذرانی شاهزاده بوده است. ولی شیرین از اوّل قصّه، همیشه عاشق راستین و وفادار خسرو است که به سبب جدایی از معشوق غصّه میخورد:
به گرد جهان در بیآرام بود چو خسرو بپرداخت چندی ز مهر
|
|
که کارش همه رزم بهرام بود شب و روز گریان بدی خوبچهر (فردوسی، 1390: 1777)
|
در داستان پوشکین، رابطة عاشقانة گیراِی و زارِما تا زمانی ادامه مییابد که خان گیراِی عازم لهستان میشود و از آنجا اسیری میآورد. «در این منظومه مهمّ این است که عشق مریم کلّ زندگی گیراِی را گرفته است. دیدار گیراِی با مریم لحظة دگرگونی وی بود» (بلینسکی، 1955: 379). زارما که تغییراتی در روابط با گیراِی میبیند، سخت غصّه میخورد: «افسوس! رنگ او پریده و قلبش مجروح است و به آواز کنیزان که اوصاف وجاهت بینظیر او را میسرایند، گوش نمیدهد ... هیچ چیز، هیچ چیز دیگر نزد او عزیز نیست: گیراِی دیگر زارما را دوست ندارد» (نفیسی، 1315: 90-91).
نکته قابل توجّه دیگر، اینکه در هر دو داستان، خسرو و گیراِی به قسمهای وفاداری خود عمل نمیکنند و معشوق دیگری را برمیگزینند.
در داستان «خسرو و شیرین»:
کجا آن همه روز کردن به شب کجا آن همه بند و پیوند ما
|
|
دل و دیده گریان و خندان دو لب کجا آن همه عهد و سوگند ما (فردوسی، 1390: 1778)
|
در داستان «فوّارة باغچهسرای»:
«گیراِی را از من جدا مکن: او مال من است. بوسههای او هنوز مرا میسوزانند. گیراِی برای من قسمهای وحشتناک خورده» (نفیسی، 1315: 98).
امّا سرانجامِ معشوقهای این دو داستان متفاوت است. شیرین سرانجام به عشق دیرینة خویش میرسد:
به فرجام، شیرین ورا زهر داد از آن چاره آگه نبد هیچکس چو سالی برآمد که مریم بمرد
|
|
شد آن نامور دخت قیصرنژاد که او داشت آن راز تنها و بس شبستان زرّین به شیرین سپرد (فردوسی، 1390: 1780)
|
ولی زارِما از وصال محروم میماند.
در پایان، بعد از قتل رقیب عشقی در داستان «خسرو و شیرین»، خسرو به زودی زن محبوبش یعنی مریم را فراموش میکند و دوباره عاشق شیرین میشود و دیگر تا آخر عمر خویش دوستدار وی میماند، ولی در منظومة «فوّارة باغچهسرای» بعد از مرگ مریم، گیراِی باز هم عاشقش میماند و همان شب که مریم درمیگذرد، علّت مرگ مریم را بررسی میکند و در نتیجه، دستور میدهد زارِما را به آب بیندازند. با این سرانجام، امیدی که زارما داشت، نابود شد.
نکتة دیگر اینکه داستان «خسرو و شیرین» با کشتن خسرو به دستور پسر مریم به نام شیرویه تمام میشود، امّا منظومة عاشقانة پوشکین پایان دیگری دارد. گیراِی بعد از مرگ مریم و کشتن زارما، حرمسرای خویش را ترک میگوید و عازم جنگ میشود، ولی عشق گیراِی به مریم حتّی در اَثنای جنگ از بین نمیرود. هنگام بازگشت، گیراِی به یاد مریم فوّارهای بنا میکند که به نام «فوّارة اشکها» شناخته میشود.
نتیجه
در داستان عاشقانة «خسرو و شیرین» و «فوّارة باغچهسرای»، فردوسی و پوشکین با آگاهی از فرهنگ و سنّتهای زمان خویش، چهرهای اخلاقی و مقدّس از عشّاق را ترسیم کردهاند، ولی پوشکین به قصّة عاشقانه اهمّیّت بیشتر میدهد. حتّی میشود گفت که داستان عشق گیراِی به مریم، داستان عشق عفیف (Platonic love) است چون معشوق نیازی به عشق دوطرفه ندارد.
منظومة «فوّارة باغچهسرای» داستانی کاملاً عشقی است؛ بیان عشق و تغییراتی که در زندگی انسان ایجاد میکند؛ یعنی در منظومة پوشکین، عشق، سوژة داستان را هدایت میکند، امّا در داستان فردوسی، حوادث روزگار این نقش را به عهده میگیرند.
در هر دو داستان، عشق دوطرفه، عشق آرامبخش دانسته میشود و شاعران رنگ شاد به این لحظة زندگی میدهند. در هر دو منظومه، داستان از زمانی آغاز میشود که عاشق و معشوق به دلایل مختلف (جنگ یا رفتن به کشور دیگر)، روابط عشقیشان به سردی میگراید. حتّی اگر عشق بعدی، یعنی عشق دوم، دوطرفه نباشد و عاشق به معشوقش نرسد، عاشق باز هم به عشق قبلی یعنی عشق اول برنمیگردد؛ چراکه عشق اوّل دیگر ارزشی برای عاشق ندارد.
در هر دو داستان فردوسی و داستان پوشکین، اندازة رشک و حسد دو زن عاشق طوری افزایش مییابد که رقیب عشقی خویش را بدون ترس و اینکه شناخته شوند، به امید برگرداندن عشق پیشین، مسموم میکنند.
در بررسی دو اثر، نکتة جالب دیگری نیز دیده میشود. در داستان فردوسی، مرگ مریم چندان احساسات عامّه را جریحهدار نمیکند. شاید این موضوع که شیرین، زن زیبای خسرو، سخت دلبستة شاه است و مریمْ رقیب عشقی اوست، علّت این نکته باشد. در واقع از بین بردن رقیب میتواند تا حدّی مورد پذیرش جامعه قرار گیرد و از محبوبیّت شیرین چیزی نکاهد. چنین برمیآید که یا خسرو این قدر عاشق مریم نبود، یا واقعاً در زمان فردوسی، کشتن رقیب، کار زشت و ناپسند محسوب نمیشد. در منظومة پوشکین، زارما بعد از کشتن رقیب بیدرنگ به دستور گیراِی کشته میشود. ضمن اینکه به نظر میرسد در منظومة پوشکین، کشتن رقیب، کار زشتی محسوب میشده است، چراکه قاتل مستقیماً مجازات میشود؛ اگرچه پوشکین برای دختر عاشق دلسوزی میکند. میتوان گفت موضوع این منظومه، دگرگونی نفس انسان، توسّط حسّ عالی عشق است.
اما به طور کلّی نتیجهای که از روایت این دو داستان حاصل میشود، این است که عشق نیروی خارقالعادهای دارد که توان هر کاری را به انسان میدهد. جدای از مذموم بودن پدیدة خودکشی و دیگرکشی، میتوان به قدرت عشق پی برد. نکتة دیگر اینکه میتوان به خوبی مشاهده کرد پدیدة عشق در هر جای دنیا رنگ و بوی خود را دارد و حتّی تفاوت هشت قرنی تمدّن ایران و روسیّه، مانع از آن نمیشود که روایت (narrative) این پدیده چندان متفاوت باشد. با وجود تفاوتهای بین این دو داستان، میتوان نتیجه گرفت که در همة فرهنگها و تمدّنهای بشری، پدیدة عشق تعریف نسبتاً مشترکی دارد که میتواند به سبب فطرت مشابه و پاک و بیآلایش انسان باشد.
[1]. دولتی که تاتارهای کریمه از ۱۴۴۱ تا ۱۷۸۳ میلادی بر آن حکومت میکردند (http://fa.wikipedia.org).